( 223)باز میدید آن خرش در راهرو |
|
گه به چاهی میفتاد و گهبگو |
( 224)گونهگون میدید ناخوش واقعه |
|
فاتحه میخواند او والقارعه |
( 225)گفت چاره چیست یاران جستهاند |
|
رفتهاند و جمله درها بستهاند |
( 226)باز میگفت ای عجب آن خادمک |
|
نه که با ما گشت همنان و نمک |
( 227)من نکردم با وی الا لطف و لین |
|
او چرا با من کند برعکس کین |
( 228)هر عداوت را سبب باید سند |
|
ورنه جنسیت وفا تلقین کند |
( 229)باز میگفت آدم با لطف و جود |
|
کی بر آن ابلیس جوری کرده بود |
( 230)آدمی مر مار و کژدم را چه کرد |
|
کو همیخواهد مرا و را مرگ و درد |
( 231)گرگ را خود خاصیتبدریدن است |
|
این حسد در خلق آخرروشن است |
( 232)باز میگفت این گمان بد خطاست |
|
بر برادر این چنین ظنم چراست |
( 233)باز گفتی حزم سو الظن تست |
|
هر که بدظن نیست کی ماند درست |
( 234)صوفی اندر وسوسه وان خر چنان |
|
که چنین بادا جزای دشمنان |
( 235)آن خر مسکین میان خاک و سنگ |
|
کژ شده پالان، دریده پالهنگ |
( 236)کشته از ره جملهْ شب بیعلف |
|
گاه در جان کندن و گه در تلف |
راهرو: معبر، گذرگاه، رهگذر. «ورشان نوحه کند بر سر هر راهروى» (منوچهرى) گو: گودال.
واقِعَه: در لغت آن چه رخ دهد، حادثه واتفاق و در اصطلاح صوفیان امور غیبى که اهل خلوت بینند. لیکن در این بیت به معنى خواب است.
ناخوش واقعه: خواب بد و خواب آشفته،
فاتحه: سوره حمد. نخستین سوره از قرآن کریم.
القارعه: سوره صد و یکم از قرآن کریم. هر کس این سوره را بخواند خدا در قیامت ترازوى او را به نیکى گران گرداند.[1]
جَستن: گریختن. کنایت از آن که نخواستهاند رنج مهماندارى را عهدهدار شوند.
نان و نمک خوردن: با کسى هم غذا شدن. و در قدیم چنان بود که چون دو کس یا کسانى با هم بر سر سفرهاى مىنشستند براى آنان حقى بر یکدیگر پدید مىآمد. «حق صحبت و نان و نمک را نگاه باید کرد.»[2]
عهدهاى قدیم را یاد آر حق نان و نمک فرو مگذار
سنایى
لِین: نرمى، مهربانى، خوش خویى.
سَنَد: دلیل.
هر عداوت را...: نظیر «دوستى بىسبب مىشود دشمنى بىسبب نمىشود.»[3]دشمنی باید متکی بر سبب خاصی باشد، وگر نه نتیجهْ مناسبت های روحی باید وفاداری باشد.
جنسِیِّت: هم نوع بودن، از یک جنس بودن، مولانا جنسیّت را به معنی رابطه روحی ومعنوی، همدلی وهم فکری به کار می برد.
تلقین کردن: بر زبان نهادن، آموزاندن، یاد دادن.
سُوءُ الظَّن: گمان بد بردن. و در حدیث است: «الحَزمُ مَساءَةُ الظَّنِّ.»[4] و «الحَزمُ سُوءُ الظّن»،مولانا در دفتر سوم این سخن را حدیث نبوی شمرده است:
حزم آن باشد که ظنّ بَد بَری تا گریزی وشوی از بَد بَری
حَزم سُوءُ الطَّن گفته ست آن رسول هر قدم را دام می دان ای فَضول
پالهنگ:ریسمان یا رشتهْ چرمی است که به زین اسب می آویزند وشکار یا اسیر را به آن می بندند، وبه دنبال خود می کشانند، به معنی قلاده هم آمده است.
کشته از ره: کنایه از خسته، از راه رفتن مانده.
تَلَف: نابودى، مردن.
( 223) باز در خواب مىدید که خرش در حال راه رفتن متصل بچاه و چاله میافت. ( 224) متصل وقایع بد مىدید و براى رفع اثر آن لا حول مىگفت. ( 225) گفت خدایا چه باید کرد همه رفته و درها را بستهاند. ( 226) باز بخود دل دارى داده مىگفت آن خادم با من نان و نمک خورده. ( 227) و من با او جز مهربانى کارى نکردهام او البته با من دشمنى نخواهد کرد. ( 228) گذشته از این هر دشمنى جهت و سببى مىخواهد و گرنه انسان نوعاً دوستى مىکند نه دشمنى. ( 229) باز بخیال افتاده مىگفت از کجا که چنین باشد مگر آدم به ابلیس بدى کرده بود. ( 230) یا آدم به مار و کژدم چه کرده است که آنها او را دچار درد و مرگ مىسازند. ( 231) گرگ طبعاً درنده است حسد هم در مردم واضح است که وجود دارد. ( 232) پس از آن باز بخود دل دارى داده مىگفت سوء ظن داشتن خوب نیست من نباید ببرادر دینى گمان بد ببرم. ( 233) باز بخود مىگفت فرمودهاند حزم همانا سوء ظن است ،یعنى دور اندیشى همانا بد گمانى است،کسى که سوء ظن نداشته حزم و احتیاط نکند کى مىتواند زندگى کند. ( 234) صوفى در این وسوسهها بود و خر او هم در حالى بود که دشمن در آن حال باشد. ( 235) خر بىچاره میان خاک و سنگ پالانش کج شده تنگش بریده خسته و کوفته و گرسنه مشغول جان کندن بود.
در پایان داستان قسمت نخستین از داستان عیسى (ع)، بدین نکته اشارت کرد که از آن کس که طینت او با خباثت سرشته است توقع نیکى نباید داشت، هر چند ظاهر او خوب و سخنش فریبنده باشد. نمونه آن تیمارگر خانقاه است که با سخنان چرب صوفى را بفریفت و هر چه صوفى از او خواست، وعده بهتر آن را داد لکن در عمل هیچ کارى نکرد و خر را گرسنه و تشنه رها کرد و در این داستان اشارت است به تسویلات شیطان و فریبکارى او که «یَعِدُهُمْ وَ یُمَنِّیهِمْ وَ ما یَعِدُهُمُ اَلشَّیْطانُ إِلاَّ غُرُوراً»: آنان را وعده (دروغ) مىدهد و به آرزو در مىافکند و وعده ندهد شیطان آنان را جز فریب.»[5]
[1] - (کشف الاسرار، ج 10، ص 591)
[2] - (تاریخ بیهقى، به نقل از لغتنامه)
[3] - (امثال و حکم)
[4] - (سفینة البحار، ج 1، ص 248)،احادیث مثنوی ص 74
[5] - سوره نساء،آیه 120
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |